سلام و احترام شنبه مرا بپذير
و حس خوبم به خودت را تا همه شنبه ها كه در راهند نگه دار.
آن شنبه كه ابري است.
همان شنبه كه برف دو دستي ميبارد و مدرسه ها تعطيل است و نميتواني براي ديدنم بهانه درس خواندن را جور كني.
همان شنبه كه دو غروب پيش از آن مرا به خاك سپرده اند.
سلام و احترام مرا بپذير و حس خوبم را تا همه شنبه ها كه در راهند نگه دار.
يكشنبه ها ياد مرا به حال خودش بگذار و بگذر از من.
ميخواهم تنها باشم با خودم
جايي پيدا كرده ام كه هيچ مردمي را دسترس نيست مخصوصا تو .
دوشنبه را براي سلماني رفتن و شانه زدن موهايم كنار گذاشته ام.
كارم از سفيد و سياه گذشته است
فرصتي ميخواهم تا شانه بر برف هاي باريده از تطاول روزگار بزنم.
سه شنبه دستپاچه ام و لكنت زبانم را هرگز نبايد ببيني.
پس سه شنبه را براي آيينه گذاشته ام تا صدا صاف كنم و صدايت كنم.
سلام
يك سرفه
از ديدنت مشعوفم
سرفه اي ديگر
دلم چقدر تنگ شده بود
و ...
چهار شنبه را براي مادرم گذاشته ام
هم او كه كه مهرش را براي من گذاشت و رفت.
خلوتي دارم نگفتي
با صداي پاي مادرم.
پنج شنبه ميروم سر قبر خودم.
كارهاي مانده و حرف هاي وامانده اي هست كه بايد پيش از فرا رسيدن قيامت به خودم بزنم.
سنگ هايي است كه بايد واكنده شود.
جمعه قرار دارم دست هاي تاول دار پدر را ببرم جايي و راستش نميدانم كجا.
همين قدر ميدانم كه بايد بايستم در آستانه در و زمزمه هايي شنيده شده را نشنيده بگيرم و براي پدر كه دور است از بودن مادرم دستمال بماورم تا چشم هايش كه گرد و خاك رفته است را پاك كند.
سرم شلوغ است

سلام و احترام شنبه مرا بپذير
و حس خوبم به خودت را تا همه شنبه ها كه در راهند نگه دار.
همان شنبه كه دو غروب پيش از آن مرا به خاك سپرده اند.