به نشانه احترام
عشق
و پاسداشت همه روزهايي كه پيش از آفتاب برخواستي
و تا شامگاه به كار سپيدي موي و و خستگي تنت پرداختي.
به نشانه قدرشناسي از مردي كه جايش در نبودنش، فقط و فقط توسط خودش پر ميشود.
به شوق چشم هايي كه در پس تاول دستش ميگريد و غرورش را تا ميتواند با عصا تاخت نميزند.
به احترام پدر ، هر جا هستي مجالي مهيا كن تا تنها باشي.
پس برخيز و با صداي بلند دوستت دارم را تلاوت كن.
او ميشنود
باور كن ميشنود.
قوت پايش خواهد شد و سوي چشمش.
پدر يك بار متولد ميشود و هرگز نميميرد( آنگاه كه مسئوليت زندگي را و همسر بودن را و پدر شدن را ميپذيرد).
و تو اگر از لمس دستش
و نظاره چشمش محرومي نپندار كه نيست
و اين گمان ( فراموش شدن) شايد سخترين جفا به كسي است كه بي صدا و بي ادعا همه دارايي اش را كه جان شيرين است ميگذارد و باز هم گاهي شرمنده ناتوانيش و عذر خواه زندگي و مردمان آن ميشود.
به احترام پدر كه اتفاق خجسته و مبارك زندگي است براي لحظه اي تنهايي را مهيا كن و با صداي بلند دوستت دارم را تلاوت كن.
او ميشنود
باور كن
پدر هميشه شنوده حرف هاي ماست.
از مردمي سخن ميگويم كه دستشان
دلشان
و انديشه اشان خانه است
و مردمان آن.
من از مرداني سخن نميگويم كه فقط فرزند دارند و همسر دارند
من از آدم هايي نگفتم كه دست و دلشان به خانه نيست
آنها كه ....
بگذريم.
من از پدر سخن ميگويم.
همان كه وقتي همه دنيا با تو نامراد است و همه دلت را شكسته اند
وقتي از دور ميآيد دلت قرص ميشود.
زبانت باز ميشود و اگر غرورت بگذارد بغضت هم.
از كسي سخن ميگويم كه به نان حلال و نگاه پاك و دل بي كينه و زمزمه نيمه شب اعتقاد دارد.
مردي كه مادر را هميشه همراه است و باورش عزت و و اقتدار زندگي است را ميگويم.
پدر را ميگويم
تو هم پدر را بشنو.
عشق
و پاسداشت همه روزهايي كه پيش از آفتاب برخواستي
و تا شامگاه به كار سپيدي موي و و خستگي تنت پرداختي.
به نشانه قدرشناسي از مردي كه جايش در نبودنش، فقط و فقط توسط خودش پر ميشود.
به شوق چشم هايي كه در پس تاول دستش ميگريد و غرورش را تا ميتواند با عصا تاخت نميزند.
به احترام پدر ، هر جا هستي مجالي مهيا كن تا تنها باشي.
پس برخيز و با صداي بلند دوستت دارم را تلاوت كن.
او ميشنود
باور كن ميشنود.
قوت پايش خواهد شد و سوي چشمش.
پدر يك بار متولد ميشود و هرگز نميميرد( آنگاه كه مسئوليت زندگي را و همسر بودن را و پدر شدن را ميپذيرد).
و تو اگر از لمس دستش
و نظاره چشمش محرومي نپندار كه نيست
و اين گمان ( فراموش شدن) شايد سخترين جفا به كسي است كه بي صدا و بي ادعا همه دارايي اش را كه جان شيرين است ميگذارد و باز هم گاهي شرمنده ناتوانيش و عذر خواه زندگي و مردمان آن ميشود.
به احترام پدر كه اتفاق خجسته و مبارك زندگي است براي لحظه اي تنهايي را مهيا كن و با صداي بلند دوستت دارم را تلاوت كن.
او ميشنود
باور كن
پدر هميشه شنوده حرف هاي ماست.
از مردمي سخن ميگويم كه دستشان
دلشان
و انديشه اشان خانه است
و مردمان آن.
من از مرداني سخن نميگويم كه فقط فرزند دارند و همسر دارند
من از آدم هايي نگفتم كه دست و دلشان به خانه نيست
آنها كه ....
بگذريم.
من از پدر سخن ميگويم.
همان كه وقتي همه دنيا با تو نامراد است و همه دلت را شكسته اند
وقتي از دور ميآيد دلت قرص ميشود.
زبانت باز ميشود و اگر غرورت بگذارد بغضت هم.
از كسي سخن ميگويم كه به نان حلال و نگاه پاك و دل بي كينه و زمزمه نيمه شب اعتقاد دارد.
مردي كه مادر را هميشه همراه است و باورش عزت و و اقتدار زندگي است را ميگويم.
پدر را ميگويم
تو هم پدر را بشنو.